بعضی وقتها آدم یک چیزهایی میشنود و یا میبیند که سوزنده تر از هوای داغ و گرمای تابستان هست.
میخواستم بروم کلید سازی چند کلید داشتم که باید از رویشان میزدم. مجبور شدم از منطقه شلوغ شهر بروم. از آن جاهایی که همیشه موتور گیری هست.
وقتی که داشتم میرفتم میدیدم موتوریها بر میگردند و به هر موتوری دیگر که میرسند فریاد میزنند موتور گیریه، موتور گیریه.
به یادم حرف یکی از بچهها افتادم که میگفت :
شده عینهو زمان انقلاب که هرکسی سرباز میدید به همه میگفت سرباز یا هر کسی هر کی رو میدید از دست سربازا فرار میکنه تو خونه راهش میداد و کمکش میکرد.
ولی من مشکلی نداشتم چون همه مدارک همراهم بود از کلاه گرفته تا بیمه.
ما داشتیم راه خودمون رو میرفتیم که دیدم دقیقا دم در مغازه کلیدسازی یک گروهبان هیکلی و یک سرباز ایستادهاند.
وقتی رسیدم جلوی منو گرفتند
-مدارک؟
و من دست کردم داخل جیبم که مدارک رو نشون بدم که گروهبان گفت:
- تو غلط کردی که تو پیاده با موتور میری؟
من هم با آرامش کامل گفتم اقا این چه طرز حرف زدنه که پرید وسط حرفم و گفت:
تو اصلا گ...خوردی، به تو کی گفت حرف بزنی، اصلا مدارک نمیخواد، حرف اضافی میزنی! و یکی کف گرگی تمیز نثارم کرد. موتورم رو گرفت و خودم رو هم انداخت توی ماشین.
مردم که این صحنه رو دیده بودند. گروهبان رو دوره کردند و باهاش حرف میزدند من داخل ماشین بودم و چند نفر که شاهد ماجرا بودند اومدند و گفتند که آقا کوتاه نیا اینا خیلی پرو شدند چه معنا داره این طور برخورد کنند و...
یک ربع ساعتی گذشت که دیدم یک آقایی با لباس شخصی آمد و کنارم نشت و گروهبان با ادب هم روبروی من نشست .
از شانس خوب ما این اقای لباس شخصی یکی از کارمندهای عقیدتی سپاه یا نیروی انتظامی بود.
ما به همراه این لباس شخصی رفتیم کلانتری.
در راه این کارمند عقیدتی گروهبان را نصیحت میکرد:
نباید اینطوری برخود کنی. اینطوری درست نیست. شما این همه خدمت می کنید(جون عمهتون) درست نیست با این کارها همه روخراب کنید و..
جالب اینکه جناب گروهبان از رو نمیرفت و همهاش حرف میزد و قپی میآمد :
اینا حقشونه باید با اینها اینطوری رفتا کرد تا اینکه رسید به جایی که به ما همین طوری الکی تهمت ناموسی زد.
گفت اینا ادمای.... که دنبال ناموس مردم میرن.
ما هم یه کم جوش کردیم گفتیم:
مرد حسابی ناموس کدومه یه باره بیا بگو از سر فراش گرفتیمش.
آدم .... تو منو به خاطر موتور گرفتی اونم الکی به خاطر اینکه فحش دادی ...
که این کارمند عقیدتی منو آروم کرد و به گروهبان گفت ببین دیگه تهمت نزن. من خودم اونجا بودم.«خدا خیرش بده اگه نبود معلوم نبود چیکارمون بکنند.»
صحبتها ادامه داشت تا اینکه رسیدم به کلانتری. ما را یک قسمت نشوندند و خودشون رفتند توی یک اتاق و بعد از مدتی مذاکره آمدند به من گفتن شما که شاکی نیستی. من هم گفتم شاکی چی باشم؟
ایشون که فحشش رو داده، کتکش رو هم زده موتورم رو هم گرفته واسه چی شاکی باشم؟
که اون گروهبانه گفت موتور رو که من خودم بهت تحویل میدم.
ما هم که اصلا حال و حوصله دردسر نداشتیم بی خیال همه چی شدیم و به همین که موتورمون رو پس میدن راضی شدیم و با یه روبوسی صوری آمدیم بیرون.
پ.ن1: قضاوت به عهده شماست و از این نمونه من زیاد شنیدم و مطمئنم که شما هم زیاد شنیدید.
پ.ن2: این شرح حال یکی از دوستام بود که برام تعریف کرد و من خیلی شاکی شدم. مشخصه که من نبودم چون اگر من بودم یا اون رو می فرستادم زندان یا خودم باید می رفتم آب خنک بخورم که دومی احتمالش بیشتر می رفت.
پ.ن3:فقط میتونم تاسف بخورم همین.